سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در خوارى دنیا نزد خدا بس که جز در دنیا نافرمانى او نکنند و جز با وانهادن دنیا به پاداشى که نزد خداست نرسند . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 89 فروردین 12 , ساعت 3:22 عصر


یکشنبه 87 شهریور 10 , ساعت 3:46 عصر
شنبه 87 شهریور 9 , ساعت 8:36 عصر

شنبه 87 شهریور 9 , ساعت 8:33 عصر

1- خشنودی نیکوترین همنشین است .و دانش میراثی ارجمند است وگرانمایه،و ادب زیوری است نوین.واند یشه آیینهای است زلال وبی زنگار.

2-سینه خردمند صندوق راز اوست و خشروی دام دوستی است،و بردباری گور زشتیهاست،وسازش و سازواری سر پوش  بدیها.و هر که از خو خشنود باشد
     خشمگیرانش بسیارند.

3-از این آدم شگفت آید ،که به پیه می نگردوبا گوشتی سخن می گویدوبا استخوانی می شنود واز شکافی نفس می کشد.

4-با مردم جنان در آمیزید که اگر مردید برای شما اشک بریزند واکر زنده ماندید با شما مهربانی کنند.

5-ناتوانترین مرددم آن است که از به دست آوردن دوست ناتوان استو ناتوانتر از او کسی است که دوستی را به دست اورد و او را واگذارد.

6-کسی که در کارش سهل انگاری کند ،هرگز مقام و منزلتش او را پیش نراند.

7-کفر بر چهار ستون است:کنجکاوی بیجا،بگو مگو،از حق گردیدن ، و کینه توزی .هر که بیجا کنجکاوی کند،به حق دست نیابدو هر که بگو مگوی بسیار راه اندازد و به جدال بر خیزد خود را از دیدار حق محروم ساخته آن از حق گردید.، نکویی را از زشتی و زشتی را نکویی دید و مست باده گوراهی گردیدوآن که  کینه توزی کرد،راهش دشوار و سنگلاخ و کارش سخت و ناهموارشود وبه تنگنا در افتد و روزنی نیابد.

شک و دودلی بر چهارشعبه است : گفت وشنود بیهوده ،ترس و دودلی و سر گردانی،و تن در دادندر دادن. پس هر که بیهوده و به یاوه گفت وشنید، شبهه
ناکی او به صبح یقین ندمید. و کسی که از پیشامدهایبترسد، همواره از این نگرانی به عقب می رود.وآن که دجار دودلی بود وسر گردانی ،. به خاک سیاهش در نوردد. وآن که بر تباه نمودن دنیا و آخرت خود تن در داد در هر دنیا خود را در بوته تباهی نهاد.

8-برترین بی نیازی وانهادن آرزوهاست.

9- بد یو زشتی که تو را ناخوش آید و نگران نماید بهتر است از کار نیکی که خودپسندی تو را بر انگیزد و مغرورت سازد.

10-دلهای مردان رمنده است هر کس که آنها را رام خود کند سر بر آستانش نهند و دل به او دهند.

11-هیچ ثروتی چون خرد نیست و هیچ فقری مانند نادانی . و هیچ میراثی بسان فرهیختگی ، و هیچ پشتیبانی مانند رایزنی نباشد.

12-مردم دنیا مانند کاروانیانی هستند که در خوابند و آنان را  می رانند .

13-از بخشش اندک شرم مکن زیرا محروم از آن نیز کمتر است.

14-پاکدامنی و پارسای زیور فقر است و تنگدستی زینت توانگری.

15-هر چیزکه به شمار آیید به سر آیید و هر چه چشم داشتنی است در آید.

16-حکمت گمشده مومن است، پس حکمت را اگر جه از منافقان فرا گیر.

17-بی ارزش ترین دانشها آن است که فقط بر سر زبان است و بدترین آنها آن است که جلوه گر در میان تن و جان است.

18-خوابی که از روی یقین باشد بهتر از نمازی است که با دودلی گذارده شود.

19-هیچ آرزوی بر آورده نمی شود مگر به  سه  چیز: کوچک شمردن آن، تا آن جا که انجام پذیرد.
پنهان داشتن آن ، تا آن هنگام که آشکار شودو نمایان . و شتاب د ر بهرهبرداری آن تا گوارا گردد.

20-غیرت نشان دادن زن کفر است و غیرت نشان دادن مرد ایمان است.


شنبه 86 فروردین 11 , ساعت 5:14 عصر
اولویت امام على(ع) براى خلافت
1ـ قال على(ع): «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبیه حتى یوم الناس هذا» «به خدا سوگند! از زمان رحلت پیامبر تا به امروز مرا از حق خویش (خلافت و رهبرى) محروم و دیگران را بر من مقدم داشتند.» (1)
2ـ امام(ع) در جواب کسى که به حضرت گفت: تو بر امر خلافت‏حریصى! فرمود:
«بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبت‏حقا لى و انتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه‏» (2) ;
«شما (شیفتگان خلافت) بر تصاحب آن حریص‏تر و از پیغمبر خدا دورترید و حال آنکه من از نظر روحى و جسمى به آن حضرت نزدیکترم و حق خود را طلب مى‏کنم و این شمایید که میان من و حق مسلم من حائل مى‏شوید و از آن منصرفم مى‏سازید. «آیا آنکه حق خویش را مى‏طلبد حریص‏تر است؟ یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته؟».
3ـ قال(ع): «اللهم انى استعدیک على قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمى و صغروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى‏» (3) ;
«خدایا! از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت مى‏کنم، اینها با من قطع رحم کردند و منزلت والاى مرا تحقیر نمودند; و در قیام بر علیه من در رابطه با خلافتى که خاص من بود، متحد شدند.»
4ـ قال(ع): «اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر» (4) ;
«به خدا سوگند! (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنى به تن کرد، در حالى که مى‏دانست تنها محور دستگاه خلافت من هستم. چرا که سرچشمه‏هاى علم و فضیلت از کوهسار شخصیت من سرازیر مى‏شود و شاهباز وهم و اندیشه از رسیدن به قله عظمت من عاجز است.»
سکوت و صبر
1ـ قال على(ع): «فنطرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى فضننت‏بهم عن الموت و اغضیت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم و على امر من طعم العلقم‏» (5) ;
«پس از رحلت پیامبر (و محرومیت از خلافت) در کار خویش اندیشیدم و ناگهان دیدم که یاورى براى من جز اهل بیتم نیست; پس به مرگشان (در راه گرفتن حق خویش) راضى نشدم و چشمى را که خار در آن خلیده بود، بستم و با گلویى که استخوان در آن مانده بود، نوشیدم و بر گرفتگى راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر کردم‏».
2ـ قال(ع): «فرایت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجا ارى تزاثى نهبا» (6) ;
«عاقبت دیدم که بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، پس شکیبایى ورزیدم، مانند کسى که خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشت، و آشکارا مى‏دیدم که میراثم به غارت مى‏رود.»
3ـ قال(ع): «لقد علمتم انى احق الناس به من غیرى، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة‏» (7) ;
«خوب مى‏دانید که من از همه به خلافت‏شایسته‏ترم، و به خدا سوگند! تا زمانى که اوضاع مسلمین به سامان باشدو به غیر از من به دیگرى ستم نشود; همچنان خاموش خواهم بود.»
فلسفه سکوت
منطق دین‏ورزى در مکتب علوى ایجاب مى‏کرد که على(ع) پس از رحلت رسول اکرم(ص)، بیست و پنج‏سال سکوت براى حفظ مصالح عالى دینى را بر قیام و برپایى نهضت‏حق‏طلبانه ترجیح دهد. گرچه انتخاب این راه بر آن حضرت بس تلخ و فرساینده بود، چرا که اگر قیام امام به شهادت خود و فرزندانش هم منجر مى‏شد، آرزوى دیرینه وى برآورده مى‏شد. ولى همان‏گونه که از کلمات حضرت استفاده مى‏شود، انتخاب راه نخست، نبود جز به انگیزه حفظ وحدت اسلامى و حراست از کیان نوپاى اسلام، که فرازهایى از این کلمات را ذکر مى‏کنیم:
1ـ قال على(ع): «فرایت ان الصبر على ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالاسلام والدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنى وهن و یعکسه اقل خلق‏» (8) ;
«با خود اندیشیدم و دیدم که صبر (بر محرومیت از حق ولایت و زعامت مسلمین) بهتر است از به هم زدن وحدت مسلمین و ریخته شدن خونشان، چرا که مردم تازه مسلمان بودند و دین نوپا به مشکى مى‏ماند که کمترین سسستى آن را تباه و ناتوان‏ترین مردم آن را وارانه مى‏کرد.»
2ـ قال(ع): «و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا علیه‏» (9) ;
3ـ «به خدا سوگند! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر، و تباهى دین نبود، برخورد ما با (مدعیان خلافت) به گونه‏اى دیگر بود.»
4ـ على(ع) وقتى سروده یکى از فرزندان ابولهب را در ستایش خویش شنید فرمود:
«سلامة الدین احب الینا من غیره‏» (10) ; «در شرایط حساس بعد از رسول خدا(ص) براى ما حفظ اساس دین (که جز با چشم‏پوشى از حق خلافت ما حاصل نمى‏شود) از هر چیز دیگر ارزشمندتر است.»
5ـ باز حضرتش در جواب پیشنهاد عمویش عباس که حضرت را از شرکت در شوراى پیشنهادى خلیفه دوم برحذر مى‏داشت، فرمود:
«انى اکره الخلاف‏» (11) ;
«من ایجاد اختلاف بین مسلمین را نمى‏پسندم.»
6ـ و آنگاه که با فتنه‏انگیزى ابوسفیان در قالب پیشنهاد بیعت‏با آن حضرت، روبرو شد جامعه اسلامى را براى مقابله هوشیارانه با امواج فتنه‏هاى دین‏برانداز کفرپیشگان دیروز و منافقان امروز، دعوت فرمود که:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة وضعوا عن تیجان المفاخرة‏» (12) ;
«امواج دریاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید، و از راه اختلاف و تفرقه دورى گزینید و نشانه‏هاى تفاخر بر یکدیگر را بر زمین نهید.»
پس از رسیدن به خلافت‏بیعت مردم
در تاریخ خلافت اسلامى هیچ خلیفه‏اى مانند على(ع) با اکثریت قریب به اتفاق آراء براى خلافت و زمامدارى مسلمین برگزیده نشد.
پس از قتل عثمان اجتماع عظیمى از مسلمانان در مسجد تشکیل شد، به گونه‏اى که مسجد پر از اصحاب و مهاجرین و انصار گردید; شخصیتهاى بزرگى همچون عمار یاسر و ابوالهیثم بن‏تیهان ر رفاعة بن‏رافع و مالک بن‏عجلان و ابو ابوب انصارى و ... پس از ذکر سوابق درخشان و فضایل امام على(ع) به این نتیجه رسیدند که باید با على(ع) بیعت کرد. در این هنگام انبوه جمعیت فریاد برآوردند که: ما به ولایت على(ع) راضى هستیم; و پس از آن همگى به سوى خانه حضرت حرکت کردند و با اصرار تمام خواهان بیعت‏با امام(ع) شدند. امام على(ع) فرمود: اکنون که بر بیعت‏با من اصرار دارید، باید مراسم بیعت علنى و در مسجد برگزار شود.
سرانجام در 25 ذى‏الحجه (13) مردم مسلمان با اکثریتى چشم‏گیر به پیشوایى حضرت راى داده و با او به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامى بیعت نمودند.
على(ع) در رابطه با جریان بیعت مردم چنین مى‏فرماید:
«حتى‏انقطعت النعل و سقط الرداء و وطئ الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان‏ابتهج‏بها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب‏» (14) ;
«در اثر ازدحام جمعیت جهت‏بیعت‏با من، بند کفشها بگسست و عبا از دوش افتاد و درمانده‏ها زیر پا ماندند و شادى مردم به حدى رسید که حتى کودکان هم خشنود شدند. در آن روز، پیر و ناتوان براى بیعت آمدند و دختران براى مشاهده منظر باشکوه بیعت، نقاب از چهره برداشتند.»
و هنگام پیمان‏شکنى طلحه و زبیر، به بیعت همگانى مردم در آغاز خلافت‏خویش اشاره مى‏فرماید که: «والله ما کانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولایة اربة ولکنکم دعوتمونى الیها و حملتمونى علیها» (15) ;
«به خدا سوگند!، من نه به خلافت تمایل داشتم و نه از پذیرفتن آن هدف بدى در سر مى‏پروراندم; این شما بودید که با بیعت‏خود مرا به آن دعوت و بر گرفتن زمام آن وادارم نمودید.»
پیمان‏شکنى
با اینکه مردم با اکثریت قاطع دست‏بیعت‏به امام خویش دادند، ولى هنوز چند صباحى نگذشته بود که عده‏اى پیمان‏شکنى را آغاز نموده، با کارشکنى‏ها و شورشهاى پى در پى خود مانع استقرار حکومت نوپاى امیرالمؤمنین(ع) و گسترش عدل و داد و تحقق اهداف عالى آن شدند.
امام على(ع) از این پیمان‏شکنان زمان خود و مارقین و قاسطین که به خاطر ریاست‏طلبى و فقدان بصیرت دینى در برابرش طغیان نمودند چنین یاد مى‏کند که:
«فلما نهضت‏بالامر نکثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون‏» (16) ;
«زمانى که زمام حکومت را در دست گرفتم، گروهى پیمان خود را شکستند و عده‏اى از اطاعتم سرپیچى نموده و از دین خارج شدند و دسته‏اى براى ریاست و مقام از اطاعت‏حق سرباز زدند.»
حال جاى سؤال است که انگیزه این طغیانها و پیمان‏شکنیهاى بى‏سابقه چه بود؟ چرا با شخصیتى همچون امام على(ع) مخالفت ورزیدند؟ خلیفه‏اى که خود انتخاب نموده بودند و بر آرمانهاى والاى او آشنایى داشتند. با اندکى فراست، اوضاع آشفته‏اى را در آغاز خلافت امام على بن‏ابیطالب(ع) در جامعه اسلامى مى‏یابیم; دوره‏اى که خویشان خلیفه پیشین و فرومایگان متملق با مقدم داشتن خواسته سردمداران حکومت، بر همه چیز تسلط یافته و بیت‏المال مسلمین را جزئى از ثروتهاى کلان خویش مى‏شمردند; ثروتهاى افسانه‏اى که نوعى تقلید از امپراطوریهاى بزرگ عصر و پادشاهى زمان جاهلیت‏بود.
امیرالمؤمنین وارث اجتماعى بود که معاویه در آن، قدرتى همانند قدرت پادشاهان روم براى خویش فراهم ساخته بود; بدیهى است در چنان شرایطى هر اقدامى براى اصلاح وضع نابسامان موجود، با کارشکنیهاى کوبنده روبرو مى‏شد.کسانى که تا دیروز اموال عمومى را در اختیار داشتند، چگونه مى‏توانند حکومت عدلى را بپذیرند که در آن پایین‏ترین طبقات اجتماع با مرفه‏ترین آنها در یک ردیف قرار داده مى‏شد; و همه امتیازات غیر منطقى لغو شده و تنها قانون الهى بر آنان حکومت مى‏کرد.
«طلحه و زبیر» که گمان مى‏کردند با به حکومت رسیدن على(ع) هم، مى‏توانند موقعیت‏سیاسى خود را حفظ نموده و به زراندوزى پردازد، هنگامى که سختیگیرى بجا و مراقبت‏شدید در حفظ بیت‏المال راء;ا خ‏خ مشاهده کردند و از رسیدن به آرزوهاى خویش مایوس گشتند; در صدد شورش برآمدند که جنگ جمل ساخته این گروه زراندوز بود. و معاویه که واپسین روزهاى خلافت عثمان زمینه سلطه و حکومت‏بلا منازع خود را بر سرزمین پهناور اسلامى فراهم نموده بود; وقتى با حکومتى روبرو مى‏شود که حتى براى یکروز هم او و حکومتش را تحمل نمى‏کند علم مخالفت و شورش برمى‏دارد و با حکومت الهى على(ع) وارد جنگ مى‏شود و عمده توان جنگى و اقتصادى مسلمین را فداى جاه‏طلبى خود نموده و جنگ صفین را تدارک مى‏بیند. ولى آنگاه که خود را در آستانه نابودى و شکست مى‏بیند و دیگر توان مقابله با سربازان امام على(ع) را ندارد، از راه نیرنگ و تزویر وارد شده و خود را از شکست نهایى نجات مى‏دهد.
فریب و تزویرى که سرانجام گروهى متعصب و مقدس ماب، فاقد بینش و بصیرت صحیح دینى (خوارج) را به عنوان سومین مانع موفقیت‏حکومت عدل، پدید مى‏آورد و فتنه‏اى به مراتب خطرناکتر از فتنه‏هاى نخستین در جامعه به پا مى‏شود و این مولى الموحدین على بن‏ابیطالب(ع) بود که توانست، آن را در نطفه خفه کند و سرطانى مهلک را از جامعه اسلامى ریشه‏کن نماید.
آن حضرت براى اجراى عدالت و برپایى حکومت قانون در جامعه اسلامى با هر یک از موانع برخوردى مناسب نموده و عزم راسخ خویش را در اجراى عدل و مساوات اسلامى بر همگان آشکار ساخت; و به راستى پنج‏سال حکومت و خلافت امام على(ع) نمودى از حکومت اسلامى و الگوى راستى و درستى بود.
برخورد على(ع) با ناکثین
ناکثین، پیمان‏شکنانى بودند که به رهبرى طلحه و زبیر بر حکومت عدل على(ع) شوریده بودند، هنگامى که عده‏اى به ظاهر خیراندیش از امام(ع) خواستند تا از تعقیب طلحه و زبیر صرف‏نظر نماید، در جواب آنها فرمود:
«والله لا اکون کالضبع: تنام على طول اللدم، حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها و لکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع، العاصى المریب ابدا حتى یاتى على یومى‏» (17) ;
«به خدا سوگند! من همچون «کفتار» نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانه‏اش به خواب رود; و ناگهان دستگیرش سازند; نه «من کاملا مراقب مخالفان هستم‏» و با شمشیر برنده پیروان حق، کسانى را که به حق پشت کرده‏اند، ریشه‏کن خواهم کرد و به کمک پیروان راستین، افراد نافرمان و طغیانگر، و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه برکنار خواهم نمود. من تا واپسین روزهاى زندگیم این راه را ادامه خواهم داد.»
قال(ع): «اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و آلبا الناس على فاحلل ما عقدا و لا تحکم لهما ما ابرما» (18) ;
«پروردگارا! این دو نفر (طلحه و زبیر) رشته خویشاوندى را با من بریدند، و بى‏پروا به من ستم کردند; بیعت‏خود را با من شکسته و مردم را علیه من برانگیختند.
خداى! تو خود گره‏هایى را که اینها بسته‏اند، بگشا; و رشته‏ها و (اهداف شوم) آنها را استوار مکن.»
حضرت على(ع) خطاب به اصحاب جمل فرمود:
«کنتم جند المراة و اتباع البهیمة; رغا فاجبتم و عقر فهربتم; اخلاقکم دقاق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق‏» (19) ;
«شما (پیمان‏شکنان جنگ جمل) سپاه «زن‏» بودید و پیروان حیران (شتر); به «صداى او» برخاستید و با «پى شدندش‏» فرار کردید. اخلاق شما پست، پیمانتان سست و آیین شما دورویى و نفاق است.»
برخورد على(ع) با معاویه
حضرت على(ع) در رد پیشنهاد سازش با معاویه فرمود:
«والله لا اداهن فى دینى و لا اعطى الدنى فى امرى‏» (20) ;
«به خدا سوگند من در دینم (با ستمگران) سازش نمى‏کنم و امور مملکت را به دست افراد پستى (چون معاویه) نمى‏سپارم.»
قال(ع): «ساجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعکوس، حتى تخرج المدرة من بین حب الحصید» (21) ;
«به زودى مى‏کوشم تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد واژگون (معاویه) پاک سازم، باشد که سنگ و خاشاک (افراد ناشایست) از میان دانه‏هاى درو شده بیرون آید.»
امام(ع) در جواب نامه معاویه چنین نوشت:
«و اما طلبک الى الشام فانى لم اکن لاعطیک الیوم ما منعتک امس‏» (22) ;
«اما اینکه خواسته‏اى (حکومت) شام را به تو واگذارم!
آگاه باش، من چیزى را که دیروز از تو منع کردم; امروز به تو نخواهم بخشید.»
على(ع) در نامه‏اى به عمروعاص مى‏نویسد:
«... فان یمکنى الله منک و من‏ابن ابى‏سفیان اجزکما بما قدمتما» (23) ;
«اگر خداوند به من امکان دسترسى به تو و پسر ابوسفیان (معاویه) را بدهد; شما را به خاطر اعمال گذشته (و ظلم و تجاوزهایتان) کیفر خواهم نمود.»
موضعگیرى على(ع) در برابر خوارج
قال على(ع): «ثم انتم شرار الناس و من رمى به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه‏» (24) ;
«شما بدترین مردم هستید. شما تیرهایى هستید در دست‏شیطان که از وجود پلید شما براى زدن نشانه خود استفاده مى‏کند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهى مى‏افکند.»
قال(ع): «اف لکم! لقد لقیت منکم برحا، یوما انادیکم و یوما اناجیکم، فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النجاء! » (25) ;
«واى بر شما! (از گفتار و کردار زشت‏شما به تنگ آمدم)، چقدر ناراحتى از شماء;ء دیدم؟! روزى شما را «براى یارى دین‏» مى‏خوانم و روزى، راز جنگ به شما مى‏گویم، و شما، نه مردان آزاده راستگو هستید و نه برادران مطمئن و رازدار.»
امام پس از مقابله با فتنه خوارج فرماید:
«فانا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجترئ علیها احد غیرى بعد ان ماج غیهبها واشتد کلبها» (26) ;
«این من بودم که چشم فتنه را درآوردم (و کمر به نابودى انسانهایى به ظاهر مقدس ماب بستم) «و حال آنکه غیر من کسى جرات چنین کارى را نداشت‏» پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبهه‏ناکى آن بالا گرفته بود (و انسانهایى را فریفته) و هارى آن فزونى یافته بود.»
منشور جاوید امام على(ع)
پیشواى تقواپیشگان حضرت على(ع) در حکومت پنج‏ساله خویش با وجود تمامى مشکلات در جهت اجراى عدالت و مساوات اسلامى و احیاى ارزشهاى دینى تمام توان خویش را به کار برد و دست چپاولگران را از بیت‏المال کوتاه و افراد نالایق را از حکومت‏برکنار نمود و با کمال دقت مراقب اجراى احکام و فرامین حیاتبخش اسلام شد و از کوچکترین تخلف و بى‏اعتنایى مسؤولین و آحاد ملت‏به قوانین الهى چشم‏پوشى نکرد و با صدور فرامین حکومتى و ایراد سخنرانیهاى روشنگر خویش، راههاى رشد و کمال بشرى را بیان فرمود و تا آخرین روزهاى عمر پربرکت‏خویش، در بستر شهادت هم بر ایراد سخنان ماندگار و توصیه‏هاى سرنوشت‏ساز اهتمام ورزید. با نقل فرازهایى از وصیتنامه امام در واپسین روزهاى حیات این مجموعه را به پایان مى‏رسانیم:
«قال على(ع) للحسن و الحسین (علیهما السلام) - اوصیکما بتقوى الله و الا تبغیا الدنیا و ان بغتکما ... و قولا بالحق واعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى: بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم.
الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم.
والله الله فى جیرانکم، فانهم وصیة نبیکم. والله الله فى القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم. والله الله فى الصلاة فانها عمود دینکم.
والله الله فى بیت ربکم، لاتخلوه ما بقیتم ... والله الله فى الجهاد باموالکم و انفسکم والسنتکم فى سبیل الله ...
لا تترکوا الامر بالمعروف والنهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم (27) ;
«1 - شما را به تقواى الهى و ترس از خداوند سفارش مى‏کنم، در پى دنیاپرستى نباشید گرچه به سراغ شما آید ... سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش (الهى) عمل کنید. دشمن ستمگران و یاور ستمدیدگان باشید.
2 - من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که، این وصیتنامه به آنها مى‏رسد، به تقوى و ترس از خداوند و رعایت نظم در تمام امور و اصلاح بین مسلمین، سفارش مى‏کنم.
3 - در رابطه با رعایت‏حقوق یتیمان از خدا پروا کنید. چنان نباشد که آنان گاه سیر و گاه گرسنه باشند، مباد که در اثر غفلت‏شما از بین بروند.
4 - خدا را، خدا را، در نظر داشته باشید، در باره همسایگان، و با آنها خوش‏رفتارى کنید، چرا که همیشه پیامبر خدا(ص) در باره آنها سفارش مى‏فرمود.
5 - خدا را، خدا را! در توجه به قرآن، نکند که دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند.
6 - در مورد «نماز» از خدا پروا کنید، چرا که ستون دین شماست.
7 - خدا را، خدا را! در باره (حج) خانه پروردگارتان، تا زنده‏اید آن را خالى نگذارید.
8 - در رابطه با جهاد با مالها و جانها و زبانهاى خویش، خدا را در نظر گیرید.
9 - امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، که اشرار بر شما مسلط شوند، سپس هر چه (براى نابودى آنها) دعا کنید، مستجاب نشود.
چرا که تسلط اشرار نتیجه بى‏تفاوتى شما در برابر مفاسد و منکرات جامعه است.»
پى‏نوشت ها:
1- نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه‏6.
2- همان، خطبه 172.
3- همان.
4- همان، خطبه‏3.
5- نهج‏البلاغه، خطبه‏26.
6- همان، خطبه‏3.
7- همان، خطبه 74.
8- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ذیل خطبه 65 (به نقل از سیرى در نهج‏البلاغه).
9- همان، ذیل خطبه‏119.
10- همان.
11- همان، خطبه‏119 (نقل از سیرى در نهج‏البلاغه).
12- نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 5.
13- تاریخ طبرى (مترجم)، ج‏6، ص 2338، چاپ انتشارات بنیاد فرهنگ.
14- نهج‏البلاغه، خطبه 224.
15- نهج‏البلاغه عبده، خطبه 200.
16- نهج‏البلاغه، خطبه‏3.
17- همان، کلام‏6.
18- همان، کلام‏137.
19- همان، خطبه‏13.
20- تاریخ طبرى، ج 5، ص 160.
21- نهج‏البلاغه فیض، نامه 45.
22- همان، نامه‏17.
23- همان، نامه‏39.
24- نهج‏البلاغه، خطبه‏127.
25- همان، خطبه 125.
26- همان، خطبه 92.
27- نهج‏البلاغه، نامه‏47. (اندیشه قم-محمدبیگی)
شنبه 86 فروردین 11 , ساعت 5:7 عصر

أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام)
سید الوصیین وأول أئمة المسلمین وخلفاء الله فی العالمین بعد سید المرسلین محمد (صلى الله علیه وآله وسلم). اسمه (علی)، وکنیته أبو الحسن ولقبه أمیر المؤمنین. ولد فی 13 رجب قبل البعثة النبویة بعشر سنوات فی جوف الکعبة الشریفة. وهو أول وآخر من ولد فیها، وهذه من کراماته. وأمه السیدة فاطمة بن أسد، وأبوه أبو طالب کافل النبی (صلى الله علیه وآله وسلم) ومؤمن قریش وأکبر المدافعین عن الإسلام ونبیه حتى سمى الرسول (صلى الله علیه وآله وسلم) عام وفاته ووفاة خدیجة بعام الحزن، وهذا ما یدل على إسلامه بالإضافة إلى جهره بإسلامه فی خطبه وأشعاره الکثیرة التی منها قوله یخاطب النبی (صلى الله علیه وآله وسلم).


ودعوتنی وعلمت أنک صادق    ولقد صدقت وکنت قبل أمینا
ولقد علمت بأن دین محـمد    من خیر أدیان البریة دینـا


ویمکن تقسم حیات الإمام إلى مراحل خمسة:
1- من الولادة إلى البعثة: حیث تکفله النبی (صلى الله علیه وآله وسلم) وعمره خمس سنوات فنشأ فی حجره وتربى على یدیه، حتى شارکه فی عبادته قبل البعثة.
2- من البعثة إلى الهجرة: أول من أسلم بالنبی (صلى الله علیه وآله وسلم) هو الإمام علی (علیه السلام) وکان عمره الشریف عشر سنین، وشارکه فی تحمل أعباء الرسالة والدفاع عنها سرّاً وعلانیة لمدة ثلاثة عشر عاماً فی مکة، وکان یکتب له الوحی وبات على فراشه لیلة الهجرة مضحیاً فی سبیل النبی (صلى الله علیه وآله وسلم) ورسالته.
3- من الهجرة إلى وفاة الرسول (صلى الله علیه وآله وسلم): شارک فی جمیع الغزوات خلال عشر سنوات عدا تبوک، حتى قیل أن الإسلام إنما قام بسیف علی وأموال خدیجة ودفاع أبی طالب، وظهرت منه بطولات خارقة فی جمیع هذه المعارک الجهادیة، حتى قال الرسول (صلى الله علیه وآله وسلم) فی حقه یوم الخندق: "ضربة علی یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین إلى یوم القیامة"، وکان الرسول یؤکد على خلافته من بعده منذ یوم الدار فی بدایة البعثة حتى وفاته وتوّجها ببیعة الغدیر.
4- من وفاة الرسول (صلى الله علیه وآله وسلم) حتى خلافته: استمر فی هذه المرحلة خمس وعشرین عاماً، اختار فیها الإمام الصبر السکوت حفظاً للإسلام والمسلمین، حیث اغتصب حقه فی الخلافة وتعرض للکثیر من الأذى والحیف، ومع استنکاره لمواقف المغتصبین لحقه فی أحادیثه وخطبه لم یقصّر عن بذل الجهود لما فیه مصلحة الإسلام والمسلمین مع مواصلة لنشاطه العلمی، ونشر التعالیم الإسلامیة وتربیة مجموعة من المؤمنین على العلم والإسلام الأصیل.
5- من الخلافة حتى الشهادة: وفی المرحلة التی استمرت ما یقرب من خمس سنین حیث تولى الخلافة بعد أن بایعه المسلمون، وقد حکم بالعدل وتطبیق سنة الرسول (صلى الله علیه وآله وسلم) والإسلام الأصیل، مما أسخط ذوی الأطماع الذین لم توافق حیاتهم ومتطلباتهم عدالة علی وتطبیق الإسلام الأصیل ولذلک حدثت المعارک الثلاث التی قام بها الناکثون، والقاسطون، والمارقون، فسمیت هذه المعارک بالجمل وصفین والنهروان. وأخیراً استشهد الإمام فی سبیل العدالة والإسلام الأصیل فی محراب صلاته فی مسجد الکوفة بید أحد المارقین (الخوارج) فی لیلة التاسع عشر من رمضان 40 هجری، وتوفی لیلة الواحد والعشرین منه. وقد دفن فی النجف الأشرف حیث مرقده الشریف هناک یزوره ملایین العشاق والمؤمنین. وقد أُثر عن الإمام أمیر المؤمنین (علیه السلام) الکثیر من الخطب والرسائل والمواعظ والکلم، جمع بعضها الشریف الرضی فی کتابه الخالد (نهج البلاغة). ومن وصیته الأخیرة لأبنائه قوله (علیه السلام): "أوصیکما وجمیع ولدی وأهلی ومن بلغه کتابی، بتقوى الله، ونظم أمرکم وصلاح ذات بینکم.. الله الله فی الأیتام.. الله الله فی جیرانکم، والله الله فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم، والله الله فی الصلاة فإنها عمود دینکم، والله الله فی الجهاد بأموالکم وأنفسکم وألسنتکم فی سبیل الله. وعلیکم بالتواصل والتبادل، وإیاکم والتدابر والتقاطع، ولا تترکوا الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر، فیولّى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یُستجاب لکم".http://www.najaf.orgl

 


شنبه 86 فروردین 11 , ساعت 4:43 عصر

جلوه‏هاى عبادت على علیه السلام                                             
          ما على علیه السلام را ندیدیم و از حالات او در عبادت آگاهى نداریم ولى آنها که تصادفا او را در برخى از حالات عبادتش دیده‏اند نقل‏هاى حیرت انگیز دارند که مطالعه آنها در کتب راویان دلها را مى‏لرزاند.  "ابو درداء" نمونه‏اى از حال عبادت او را این گونه شرح مى‏دهد. سحرگاهان او را در حال قرائت قرآن در نخلستان دیدم که قرآن مى‏خواند و اشک مى‏ریخت. و هم او را در اواخر شب دیدم، واله و مبهوت، از خود بیخود شده، که اشک مى‏ریخت و جزع و بیتابى مى‏کرد. از شدت بیحالى بر روى زمین افتاد و خاموش شد. به بالاى سرش شتافتم و او را چون چوبى خشک بر زمین دیدم. حرکتش دادم، دیدم تکان نمى‏خورد. گفتم همه از خدائیم و بازگشت ما به سوى خداست، به خدا قسم على علیه السلام از دنیا رفت.  گفتم بهتر است آن را به فاطمه علیها السلام خبر دهم، به در خانه‏اش رفتم و در زدم. فاطمه پرسید «کیستى؟» گفتم ابو درداء خادم درگاه شمایم. «چه خبر است در این وقت‏شب؟ »گفتم بانوى من سرت به سلامت‏باشد،على از دنیا رفته است. پرسید «او را در چه حالتى یافتى؟» گفتم در حال عبادت. فرمود: « على علیه السلام نمرده است. او از خوف‏خدا غش کرده . (12)                                  
عبادت ناشى از ایمان                                                        
          على علیه السلام خدا را باور داشت. مى‏دانست‏ خدا و حساب و معاد حق است. همه چیز براى او عینى شده بود و خدا را در همه جا و همه چیز مى‏دید. خود فرمود: هیچ پدیده‏اى را ندیدم جز آنکه خداى را قبل از آن، با آن و پس از آن دیده‏ام. "ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله و معه و بعده".(13)                                                      
      عبادت او سر آمد بود و در این مساله همین بس که در نماز در سجده ضربه خورد و فرقش شکافت ولى دست از نماز برنداشت و نماز را تمام کرد. پس از ضربه خوردن او را به خانه مى‏بردند. نظرى به طلوع فجر افکند و فرمود: اى صبح، تو شاهد باش که تنها در این لحظه و اولین بار است که على علیه السلام را دراز کشیده مى‏بینى!!. و بدین خاطر است که امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید چه کسى مى‏تواند چون على علیه السلام خدا را عبادت کند: و من یقدر على عبادة جدى على بن ابیطالب.                                
        او اهل عشق و مناجات عاشقانه بود. چشمانش از شوق دیدار خداگریان بود. و زیبائى و خلوص عبادت را پس از پیامبر تنها در زندگى على(ع) مى‏شد مشاهده کرد. رسول خدا صلى الله علیه و آله در شان ایمانش فرمود: اگر همه آسمانها و زمین را در یک کفه ترازو و ایمان على علیه السلام را در کفه‏اى دیگر بگذارند کفه ایمان على بیشتر سنگینى خواهد کرد. (14)
غرق در عبادت                                                            
      او در عبادت چنان اوج مى‏گرفت، که مى‏توان گفت از جهان و آنچه در آن است غافل مى‏شد و براى عده‏اى بسیار از مردم این باور نکردنى است که در حال نماز تیر از پایش بدر آوردند و او از دردش ننالد و حتى بگوید که متوجه آن نبودم‏. مگر ممکن است‏ یک انسان از نظر اوج روحى و کمالات نفسانى تا این درجه به پیش رود؟                                
     او در حال وضو گرفتن مى‏لرزید و در حال نماز رعشه براندام داشت. در ذکر "لبیک" رنگ از رخساره‏اش مى‏پرید. از احساس کوچکى خود در پیشگاه خداوند همه گاه احساس شرم مى‏کرد.  او در عبادت و عمل، در مسیر زندگى خداى را چنان شاهد و حاضر مى‏دید که مى‏فرمود اگر پرده‏ها را بردارند، چیزى بر یقین من اضافه نخواهد شد. "لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا". و هم مى‏فرمود: خدائى را که با چشم دل نبینم او را عبادت نمى‏کنم و تا حال هم عبادت نکرده‏ام. " لم اعبد ربا لم اره".  و به همین خاطر على علیه السلام همه جا را محضر خدا مى‏کند و دامنه عبادتش را به همه جا مى‏کشاند، مسجد، کوچه، خیابان، بازار، میدان جنگ، محیط خانه و همه جا براى او معبد است و بدین سان هیچ لحظه‏اى بر على نمى‏گذرد جز آنکه آن لحظه در عبادت سپرى مى‏شود.                                                                                   
 رأفت و مهربانی على علیه السلام                                               
      
على علیه السلام مظهر محبت و عاطفه بود، او رنج میکشید و کار میکرد و سر انجام مزد کار خود را صرف بیچارگان و درماندگان مى‏نمود.                                            
    وی براى نیازمندان و ستمکشان پناهگاه بزرگى بود. او پدر یتیمان و فریاد رس بیوه زنان و دستگیر درماندگان و یاور ضعیفان بود. در زمان خلافت‏ خود شبها از خانه بیرون میآمد و در تاریکى شب خرما و نان براى مساکین و بیوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول میداد بدون اینکه کسى بشناسد که این مرد خیر و نوع پرور کیست؟
     على علیه السلام هر کجا یتیمى میدید مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او میکشید و برایش خوراک و پوشاک میداد. آنحضرت روزى در کوچه میرفت زنى را دید که مشک آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگینى مشک ناراحت‏بود. على علیه السلام مشک را از زن گرفت و به منزل وى رسانید و از طرز معیشت زن جویا شد. آن زن بدون اینکه او را بشناسد گفت ‏شوهرم از جانب على به ماموریت جنگى رفت و بشهادت رسید. و من از روى ناچارى براى تهیه معاش خود و بچه‏هایم بخدمتگزارى مردم پرداختم. على علیه السلام از شنیدن این سخن خاطر مبارکش دیگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبیلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان کسى هستم که در آوردن مشک آب بتو کمک کردم. زن آذوقه را گرفت و از او تشکر نمود و گفت: ‏خدا میان من و على حکم کند که فرزندان من یتیم و بى غذا مانده‏اند.                                             
          على علیه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و کسب ثواب حاضر هستم. من کودکان ترا نگه میدارم و تو نان بپز. آن زن مشغول پختن نان شد و على علیه السلام هم کودکان یتیم را روى زانوى خود نشانید و در حالیکه اشک از چشمان مبارکش فرو میغلطید خرما به دهان آنها میگذاشت و میفرمود: اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است‏بکار شما برسد او را حلال کنید که وى تعمدى نداشته است. چون تنور روشن شد و حرارت آن به صورت مبارک آنجناب رسید پیش خود گفت: اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بیمناک باش، اینست‏سزاى کسى که از حال یتیمان و بیوه زنان بى خبر باشد!  در اینموقع زن همسایه وارد شد و حضرت را شناخت و به صاحب خانه گفت واى بر تو این على است که تو او را به کار وا داشته‏اى! آن زن پیش على علیه السلام شتافت و عرض کرد چقدر زن بیشرمی باشم که چنین گستاخى نموده و امیرالمؤمنین را بکار وا داشته‏ام، از تقصیر من در گذر. على علیه السلام فرمود: تو را در اینکار تقصیرى نیست‏ بلکه وظیفه من است که باید به کار یتیمان و بیوه زنان رسیدگى کنم. (15).                                                              
      على علیه السلام در حسن سلوک و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود که حدى بر آن نمی توان تصور نمود. او کریم و نجیب و اصیل و با عاطفه بود و بزرگواریش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نیز او را بدارا بودن چنین خصال کریمه میستودند.
________________________

12- امالى، مجلس 18

13-  نهج البلاغه

14- غایة المرام، ص 509

15- بحار الانوار، جلد 41 ، ص 52


شنبه 86 فروردین 11 , ساعت 4:10 عصر

کلام آخر                                             
          شخصیت عظیم و گسترده امیر المؤمنین على علیه السلام وسیعتر و متنوعتر از این است که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحى آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد. براى یک فرد، حد اکثرى که میسر است این است که یک یا چند ناحیه معین و محدود را براى مطالعه و بررسى انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.  یکى از صفات این شخصیت عظیم، صفت تأثیر او بر روى انسانها به شکل مثبت‏ یا منفى است و به عبارت دیگر "جاذبه و دافعه" نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مى‏نماید و در این کتاب درباره‏اش گفتگو شده است.  شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازى در روحها و جانها یکسان نیست. به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول مى‏دارد و در دلها هیجان و موج ایجاد مى‏کند، و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است ‏خاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است، خواه عکس العمل موافق یا مخالف.  شخصیتهاى خاطره انگیز و عکس العمل ساز، زیاد بر سر زبانها مى‏افتند، موضوع مشاجره‏ها و مجادله‏ها قرار مى‏گیرند، سوژه شعر و نقاشى و هنرهاى دیگر واقع مى‏شوند، قهرمان داستانها و نوشته‏ها مى‏گردند. اینها همه، چیزهایى است که در مورد على علیه السلام به حد اعلى وجود دارد و او در این جهت ‏بى‏رقیب و یا بسیار کم رقیب است. گویند محمد بن شهر آشوب مازندرانى ـ که از اکابر علماى امامیه در قرن هفتم است ـ هنگامى که کتاب معروف مناقب را تالیف مى‏کرد، هزار کتاب به نام "مناقب" که همه درباره على علیه السلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت. این یک نمونه مى‏رساند که شخصیت والاى مولى در طول تاریخ چقدر خاطرها را مشغول مى‏داشته است.
      امتیاز اساسى على علیه السلام و سایر مردانى که از پرتو حق روشن بوده‏اند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشه‏ها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام مى‏بخشد.  فیلسوفانى مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلى و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشه‏ها و سرگرم کردن خاطرها هستند. رهبران انقلابهاى اجتماعى مخصوصا در دو قرن اخیر، علاوه بر این،نوعى تعصب در پیروان خود به وجود آوردند. مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله "تسلیم" مى‏کنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به مى رنگین مى‏نمایند. اما در هیچ کدام از آنها گرمى و حرارت توام با نرمى و لطافت و صفا و رقتى که در پیروان على، تاریخ نشان مى‏دهد نمى‏بینیم. اگر صوفیه از دراویش، لشکرى جرار و مجاهدانى کار آمد ساختند، با نام على کردند نه به نام خودشان.
  حسن و زیبایى معنوى که محبت و خلوص ایجاد مى‏کند از یک مقوله است، و سیادت و منفعت و مصلحت زندگى که کالاى رهبران اجتماعى، و یا عقل و فلسفه که کالاى فیلسوف است، و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالاى عارف است، از مقوله‏هاى دیگر.معروف است که یکى از شاگردان بوعلى سینا به استاد مى‏گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعى نبوت شوى، مردم به تو مى‏گروند، و بوعلى سکوت کرد. تا در سفرى در فصل زمستان که با هم بودند، سحرگاه بوعلى از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت: تشنه‏ام، قدرى آب بیاور. شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن. هر چه بوعلى اصرار کرد، شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالاى مأذنه بلند شد که ‏«الله اکبر،اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله‏» بوعلى فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد. گفت: تو که مدعى بودى اگر من ادعاى پیغمبرى کنم مردم ایمان خواهند آورد، اکنون ببین فرمان حضورى من به تو که سالها شاگرد من بوده‏اى و از درس من بهره برده‏اى آنقدر نفوذ ندارد که لحظه‏اى بستر گرم را ترک کنى و آبى به من بدهى، اما این مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده، از بستر گرم خارج شده و رفته بر روى این بلندى و به وحدانیت‏ خدا و رسالت او گواهى مى‏دهد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! آرى فیلسوفان شاگرد مى‏سازند نه پیرو، رهبران اجتماعى پیروان متعصب مى‏سازند نه انسانهاى مهذب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم مى‏سازند نه مؤمن مجاهد فعال.
 در على، هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابى و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتى از نوع خاصیت پیامبران. مکتب او، هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایى و جذبه و حرکت.
 على علیه السلام پیش از آنکه امام عادل براى دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود. هم اندیشه‏اى عمیق و دور رس داشت و هم عواطفى رقیق و سرشار. کمال جسم و کمال روح را توام داشت. شب، هنگام عبادت از ما سوى مى‏برید و روز در متن اجتماع فعالیت مى‏کرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگى‏هاى او را مى‏دید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهاى حکیمانه‏اش را مى‏شنید، و شب چشم ستارگان اشکهاى عابدانه‏اش را مى‏دید و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانه‏اش را مى‏شنید. هم مفتى بود و هم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعى، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضى بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده. بالاخره به تمام معنى یک انسان کامل بود با همه زیبایی هایش.(16)                                      
 امام علی (ع)در شب بیست و یکم، اثر زهر بر بدن مبارک امیرالمؤمنین(ع) بسیار شد. حضرت فرزندان و اهل بیت خود را جمع کرد و با آنها وداع نمود. آن‌گاه به امام مجتبی(ع) فرمود: «تو را به برادرت حسین(ع) وصیت می‌کنم.» به فرزندان دیگر که از فاطمه‌ زهرا(س) نبودند، فرمود: «شما را وصیت می‌کنم به اطاعت از حسن و حسین»، بعد از وداع با همگان دست و پای مبارک را به طرف قبله کشیدند و فرمودند: «اشهد ان لااله اله الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله» و چشمان مبارک را بستند و بهشت را به قدوم خویش مبارک فرمودند. صدای شیون و گریه از خانه آن حضرت بلند شد. اهل کوفه که با خبر شدند، صدای شیون و ناله از تمامی شهر برخاست؛ مانند روزی که پیامبر(ص) از دنیا رفتند. در آن شب آفاق آسمان متغیر گشت و زمین لزید و صدای تسبیح و تقدیس فرشتگان از هوا شنیده شد.                                             
     سپس مشغول غسل آن حضرت شدند، بعد از غسل و کفن، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پشت سر تابوت را همانطور که فرموده بود، برداشتند. جلوی تابوت خودش حرکت می‌کرد، تا در مکانی فرود آمد. بعد از نماز بر آن حضرت، مقداری از زیر تابوت را کندند و قبری آماده یافتند که داخل آن بر لوحی نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. این قبری است که نوح پیامبر برای بنده صالح خدا علی‌ابن ابیطالب آماده نموده است.»                                                           

16- استاد شهید مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، جلد 16 ، صفحه 215


شنبه 86 فروردین 11 , ساعت 4:6 عصر
 علی(ع) محبوبترین بندگان                                  
        او بنده خداست ولى محبوبترین آنهاست. زیرا او بیشترین و خالصانه‏ترین عبادات را در بین امت داشت. گویند اینکه او را ابو تراب نامیده‏اند بدان خاطر است که او عبادات و نمازهاى فراوان انجام مى‏داد و پیشانیش همه گاه خاک آلود به علت‏ سجده‏هاى طولانى و مکررش بود!
     "ام ایمن" مرغى را بریان کرده و براى رسول صلى الله علیه و آله آن را هدیه آورد و عرض کرد اى رسول خدا، من خود این مرغ را تهیه کرده و خود آن را پخته‏ام و براى شما آورده‏ام. پیامبر(ص) آن هدیه را قبول کرد و دعا کرد: خداوندا محبوبترین بندگانت را برسان که در این غذا با من هم سفره شود. در همان لحظه صدای در زدن آمد. "انس" با این آرزو که خدایا این محبوب از انصار باشد در را باز کرد، دید على علیه السلام است. عذر آورد که پیامبر فعلا سرگرم کار است و کسى را نمى‏پذیرد. بار دیگر دعاى پیامبر صلى الله علیه و آله و صداى در بلند شد و انس در را باز کرد و على بود و همان عذر را ذکر و على را رد کرد.
    بار سوم در زدند و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود اى انس، در را باز کن، تو اول کسى نیستى که قومت را دوست مى‏دارى. او از انصار نیست. انس مى‏گوید این بار رفتم و على علیه السلام را آوردم و او با پیامبر صلى الله علیه و آله هم سفره و هم غذا شد . (11)

11- مستدرک صحیحین، ج 3، ص 131


شنبه 86 فروردین 11 , ساعت 4:4 عصر

  منزلت خاص علی(ع) نزد رسول خدا (ص)                                                                                

      1- ابن عباس می گوید: رسول خدا(ص) درجاى نماز خود نشسته و گروهى از مهاجر و انصار نزد ایشان بودند که جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت: اى محمد، حضرت حق تو را سلام مى‏رساند و می فرماید: على را فراخوان و او را مقابل خود بنشان. جبرئیل علیه السلام به آسمان بالا رفت، پیامبر(ص) على را فراخواند و مقابل خود نشاند. جبرئیل بار دیگر فرود آمد و طبقى از خرما همراه داشت، آن را میان آن دو نهاد و گفت: بخورید. هر دو خوردند، سپس طشت و ابریقى حاضر ساخت و گفت: اى رسول خدا ـ که درود خدا بر تو و خاندانت باد ـ خداوند تو را امر مى‏کند که آب بر دست على بن ابى طالب بریزى. پیامبر(ص) فرمود: گوش به فرمان و مطیع خدایم و آنچه پروردگارم فرموده انجام مى‏دهم. ابریق را برگرفت و ایستاده آب بر دست على بن ابى طالب علیه السلام مى‏ریخت . على علیه السلام عرضه داشت: اى رسول خدا، من سزاوارترم که آب بر دست شما ریزم، فرمود: اى على، خداوند مرا بدین کار دستور داده است. آن گاه هر چه آب بر دست على علیه السلام مى‏ریخت قطره‏اى از آن در طشت نمى‏چکید. على علیه السلام عرضه داشت: اى رسول خدا، نمى‏بینم که چیزى از آب در طشت بریزد؟! فرمود:اى على، فرشتگان در گرفتن آبى که از دست تومى‏چکد با هم مسابقه مى‏دهند و با آن چهره خود را مى‏شویند و بدان تبرک مى‏جویند!(9)                                    
 2- نقل شده که پیامبراکرم(ص) داخل خانه فاطمه علیها السلام شد و فرمود: اى فاطمه، امروز پدرت میهمان توست. فاطمه علیها السلام گفت: پدر جان! حسن و حسین از من خوراکى خواسته‏اند و من چیزى نداشتم که براى خوردن به آنان دهم. سپس پیامبر(ص) داخل شد و در کنار على و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام نشست و فاطمه سرگردان مانده بود و نمى‏دانست چه کند!                                                                 
   پیامبر(ص) لختى به آسمان نگریست که جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت: اى محمد، خداى برتر و والا سلامت مى‏رساند و تو را تحیت و گرامیداشتى ویژه مى‏فرستد و گوید: به على و فاطمه و حسن و حسین بگو که از میوه‏هاى بهشت چه میل دارند؟ پیامبر(ص) یک یک آنان را صدا زد و فرمود: خداوند دانست که شما گرسنه‏اید، اینک از میوه‏هاى بهشت چه میل دارید؟
 آنان به خاطر شرم از پیامبر(ص) لب فرو بستند و پاسخى ندادند. حسین علیه السلام گفت: پدرم اى امیر مؤمنان، مادرم اى سرور زنان بهشت و برادرم اى حسن پاک، آیا اجازه مى‏دهید که من از میوه‏هاى بهشت برگزینم؟ همه گفتند: اى حسین،بگو که به انتخاب تو خشنودیم. حسین گفت: اى رسول خدا، به جبرئیل بگو ما خرماى تازه میل داریم. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا این را مى‏داند. آن گاه فرمود: اى فاطمه، برخیز و به داخل اتاق برو و آنچه آنجا هست بیاور. فاطمه علیها السلام به داخل رفت، طبقى دید از بلور که حوله‏اى سبز بر روى آن کشیده شده و در آن خرماى تازه در غیر فصل خود قرار دارد. پیامبر(ص) فرمود: اى فاطمه، این از کجاست؟ گفت: از سوى خدا، که خداوند هر که را خواهد بى‏حساب روزى‏مى‏دهد.
     پیامبر(ص) برخاست و آن را گرفت و نزد همه نهاد. سپس بسم الله گفت و یک دانه خرما برداشت و در دهان حسین نهاد و فرمود: گوارایت باد اى حسین. سپس دانه دیگرى برداشت و در دهان حسن نهاد و فرمود: گوارایت باد اى حسن. آن گاه دانه سوم را برداشت و در دهان فاطمه نهاد و فرمود: گوارایت باد اى فاطمه. و دانه چهارم را برداشت و در دهان على نهاد و فرمود: گوارایت باد اى على. آن گاه دانه دیگرى به على داد و ‏می فرمود: گوارایت باد اى على. آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم برخاست و دوباره نشست، سپس همگى از آن خرما خوردند، چون دست کشیدند و سیر شدند ظرف خرما به فرمان خدا به آسمان بالا رفت .
       فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدر جان، امروز کار شگفتى از شما دیدم! فرمود: اى فاطمه خرماى اول را که در دهان حسین نهادم و گوارا بادش گفتم بدان جهت بود که شنیدم میکائیل و اسرافیل مى‏گفتند: گوارایت باد اى حسین، من هم با آنان موافقت کردم. خرماى دوم را که در دهان حسن نهادم شنیدم جبرئیل و میکائیل گوارا باد گفتند من هم به موافقت آنها گفتم. خرماى سوم را که در دهان توـ اى فاطمه ـ نهادم شنیدم که حور العین با سرور و شادى در حالى که از بهشت به سوى ما سرکشیده بودند گوارا باد مى‏گفتند، من نیز به موافقت آنان گفتم. خرماى چهارم را که در دهان على نهادم ندایى از سوى خداى سبحان شنیدم که گوارا باد مى‏گفت، من نیز به موافقت او گفتم. سپس چند دانه پى در پى به على دادم و پیوسته صداى خداى سبحان را مى‏شنیدم که گوارا باد مى‏گفت. به همین دلیل براى تجلیل پروردگار عزت برخاستم، و شنیدم که مى‏فرمود: اى محمد، به عزت و جلالم سوگند که اگر از این لحظه تا روز قیامت به على دانه خرما مى‏دادى من‏هم بلاانقطاع به او گوارا باد مى‏گفتم. (10) 
__________________________________

9- بحار الانوار، ج 39، ص 121

10- بحار الانوار، ج 43، ص 310


<   <<   6   7      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ